شعر، فریاد، رهایی

ساخت وبلاگ
آخر چه فکر می کنی اکنون که با منی
یک مرد خسته با لب و دندان آهنی
می دانم از نگاه من خسته خسته ای
با این وجود بازهم لبخند می زنی

مهدی مرسلی


برچسب‌ها: شعرکوتاه, خسته, آهنی, مهدی مرسلی, م
+ نوشته شده توسط م.سهیل (مهدی مرسلی) در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۶ و ساعت 10:34 |
شعر، فریاد، رهایی...
ما را در سایت شعر، فریاد، رهایی دنبال می کنید

برچسب : شعر,کوتاه, نویسنده : 0mimsoheile بازدید : 264 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:55

سر کوچه ها دار بود و درختتو خونه، تو و چادر و بند رختخیابون پر از سیم و تیر و چراغرو هر تیر زیبایی یک کلاغتو بودی من و رفتن و خستگیغم و درد و داغو نباید بگیحالا هی تو رو می‌کنم جستجوتو آینه، تو کوچه، توی آب جومی خوام هی بگم بی تو آرومم و . . .ندارم غم و غصه و ماتم و . . .ولی لعنتی چشم من خیسه خبیه بارم بیا خونه، تنها یه رببذار تا چشاتو تماشا کنمهمه درد و رنجامو حاشا کنمبذار هی بمیرم واست زنده شمبذار باز تو بازیت بازنده شمتموم شد، همین بود، هر چی که بودمن و قصه تو، یکی بود که بودیکی بود و رفت و من و چشم خیسکسی که کمی بود و امروز نیسدیگه هیچ حسی ندارم بهتیه جور بدی بی خیالم بهتبرو، زیر بارون نمو شعر، فریاد، رهایی...
ما را در سایت شعر، فریاد، رهایی دنبال می کنید

برچسب : نرو,لعنتی, نویسنده : 0mimsoheile بازدید : 253 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:55